جدول جو
جدول جو

معنی دست بند - جستجوی لغت در جدول جو

دست بند
((~. بَ))
النگو، آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند، نوعی رقص
تصویری از دست بند
تصویر دست بند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند، دستینه زنان آلاتی که زنان در دست کنند، زینت از طلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبند
تصویر دستبند
حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود می بندند، دست برنجن، النگو، برنجن، ورنجن، اورنجن، آورنجن، دست برنجن، سوار، یاره، یارج، دستیاره، دستینه،
دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را به هم می بندند،
نوعی رقص که چند تن دست به دست یکدیگر می دهند و با هم می رقصند، برای مثال به هر برزن آوای خنیاگران / به هر گوشه ای دستبند سران (اسدی - ۲۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بند زدن
تصویر دست بند زدن
بند و حلقه بر دست کسی نهادن، او را مقید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاربند
تصویر دستاربند
معمم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستار بند
تصویر دستار بند
معمم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
اقدام نمودن، اقدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بست وبند
تصویر بست وبند
استحکام وضبط وربط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستار بند
تصویر دستار بند
آنکه دستار بندد معمم، عالم دانشمند فقیه، صاحب مسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نقد
تصویر دست نقد
عجالتاً، فعلاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست مرد
تصویر دست مرد
یار مدد کار ممد معاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست تنگ
تصویر دست تنگ
مفلس، محتاج، تنگدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بسر
تصویر دست بسر
از سر وا کردن، متاسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بردن
تصویر دست بردن
تصرف و دخالت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که با دست بافند، آنچه که با دست انجام دهند دست ورز، نساجی که پارچه را با دست بافد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
با سخاوت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته بندی
تصویر دسته بندی
فراهم کردن، بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دیو را مغلوب سازد و در بند کند: طهمورث دیو بند، روز شانزدهم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن بند
تصویر دهن بند
کسی که دهان خود یا دیگری را ببندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دول بند
تصویر دول بند
دستار و عمامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت بند
تصویر تخت بند
محبوس در بند افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که پشت دیوار دیگر برای نگاهداری آن بنا کنند، آب یا شربت یا غذایی که پس از دارو یا شربت یا غذای اولی خورند و نوشند، مدد معین ردیف ذخیره (سپاه)، متمم مکمل: پشت بندش را هم بیاور، (بازی ورق) ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است -6 متعاقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
گشاده دست، باسخاوت، بخشنده، کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد، دست ودل باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست باف
تصویر دست باف
ویژگی پارچه ای که با دست بافته شده باشد، بافنده ای که پارچه را با دست ببافد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماست بند
تصویر ماست بند
کسی که ماست مایه بزند، کسی که ماست درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسته بندی
تصویر دسته بندی
جمع شدن گروهی در یک جا و همراه شدن و هماهنگ گشتن برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی، دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن
کنایه از به کاری پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
کسی که مایه ماست رابشیر زند تا ماست ببندد آنکه از شیرماست و کره درست کند: نبندد لب از جستجوی پنیر دهد ماست بندش اگر جوی شیر. (ملاطغرا آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت بند
تصویر پشت بند
((~. بَ))
هر آن چیزی که پشت دیوار شکسته قرار دهند تا دیوار نیفتد، آب یا شربت یا غذایی که پس از خوردن دارو بخورند، کوله بار، بلافاصله، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاربند
تصویر دستاربند
((دَ بَ))
آن که دستار بندد، معمم، عالم، دانشمند، فقیه، صاحب مسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست مزد
تصویر دست مزد
((~. مُ))
مزدی که به کسی در مقابل کار وی دهند، حق الزحمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست تنگ
تصویر دست تنگ
((~. تَ))
تنگدست، فقیر
فرهنگ فارسی معین